اشتراک گذارییکی پرسید از آن گم کرده فرزند که چونی در فراق پور دلبند؟ جوابش داد پیر کور: یعقوب که در ژرف نگاهم درنگر خوب! چو رستیم از سیاهیهای انبوه، بر آید آفتابی از پس کوه. گر از هجران او…
اشتراک گذاریتوان سود تارک بر آن مشت خاک، که روزی درآمیخت با خون پاک. اگر رنگ و بویی ندارد ز خون، به سر بایدش ریخت بی چند و چون. گر این گوی در خون شناور کنیم، از آن به که…
اشتراک گذاری پــیشکش به همهی آنانی که نام «زن» را برازندهاند. الا رستم هفت خان سخن! نه مردی است دشنام گفتن به زن. زن و اژدها هر دو در خاک به؟ جهان پاک از این هر دو ناپاک به؟ نه،…
اشتراک گذاریشب در آمد نعره بر لب از سکوت، خرمگس شد صید دام عنکبوت. دامخوار افتاد این نخجیر هار، باز هم صیّاد شد صید شکار. صبح شد صیّاد جَست از کام صید، نو به نو گسترد، یکسر دام صید. بیگمان…
اشتراک گذارییکی پهلوان است گردون پیر، که کس پشت او را نیارد به زیر کمند است او را مدار سپهر؛ سر گرز او آتشآگین مهر کمانش هلال است و اختر خدنگ سپر باشد از آسمانش به چنگ یکی باره از…
اشتراک گذاریتقدیم به حسین یوسفزمانی چیست موسیقی؟ خروش رازهاست. این زبان سبز و با کام خداست. باز هم نو کرد جادو اصطکاک، آسمان بیرون شد از زهدان خاک! باز میآید به گوشم بانگ ساز، از عراقم میکشاند تا حجاز. از…
اشتراک گذاریچون که رخ بر سنگ سود آن پارهسنگ آسیا، چرخی زد و گم شد، درنگ! گردش چرخ جهان، آغاز شد! بند از پای طبیعت باز شد! روشنی رُست از میان آن دو سنگ. آتش، آتش زد در آن زندان…
اشتراک گذاریکوچ کردند کولیان سپید. ايل رنگينکمان ز راه رسيد. باز هم باد، پر شد از فرياد. باز هم رنگ، شد ز بند آزاد. سبزه بر زد ز خاک سر چالاک. سبز شد آسمان ز سبزی خاک. بوی گل، بالهای…
اشتراک گذاریمن حریقم، پاک پرخاش و خروش، پای تا سر جست و خیز و جنب و جوش این، تن عریان بیآزرم من! این سرشت تند و تیز و گرم من! میتوان سرخوش مرا در برگرفت. سوخت در من، ساختن از…
اشتراک گذاریآسمان تا بود جز آبي نبود؛ سرخ لعلي، آل و عنّابي نبود. پشت اين نُه پرده، خلوت كرده راز؛ ميتراود نغمه، پيدا نيست ساز. ديدهام، آبي است چشماندازمان؛ بو كه آبي گل كند، آوازمان. چون در اين آيينهي نيلوفري،…