اشتراک گذاریآتش و آب و باد را یله کن! برتر از خاک هیچ گوهر نیست. زندگانی نبود اول کار، بیگمان مرگ نیز آخر نیست. عورت خاک مهربان، باری، کمتر از شرمگاه مادر نیست. باز هم گریهناک میآییم، چاره جز زادن…
اشتراک گذاریافسون سپید، کارگر شـد. انبـوه سیـاه، دربـدر شـد. بیـدار شـدنـد خـاکسـاران؛ آواز خروس پختهتر شد. گلبانگ مِناره رُست و ابلیس، تا دید و شنید، کور و کر شد. کبریت کشید، صبح، چالاک، در خرمن روز و شعلهور شد. میبینی!…
اشتراک گذارییک شب از دندان تا داس، خوابی میبیند مرداس. خوابی سر تا پا تشویش، خوابی پا تا سر وسواس: * * * از هر مژه دندانی رُست، شد کشت تماشا را داس. گفتی او را هر پلک است، تیغستانی…
اشتراک گذاریدرخـت بودم و سرسبز در گذار بهار، خزان رسيد و مرا كرد پاي تا سر زرد! بـه چاهسار در افكند و پاك سوخت مرا، چو تكّه تكّه شكستم تبرزني نامرد. سـياهكاري او كرد و من زغال شدم، همان زمان…
اشتراک گذاریشب با خیال، دست در آغوش میکنم، آوازهای قلب تو را گوش میکنم. نم نم، شرنگ مار سیاه شبانه را، با انگبین خاطرهها نوش میکنم. دل میدهم به عشوهی فردای هر مجاز، تا یاد بیحقیقتی دوش میکنم. با گرم،…
اشتراک گذاریقالبي خشك و سرد و بيجانم؛ قفس بيپرنده را مانم! ماندهام با هزار چشم به راه تا در آيد هزار دستانم. دامنم چاك چاك بهتانها است؛ يوسفم در لباس زندانم! خير و شر سايهي دو بال من اند؛ مرغ…
اشتراک گذاریبيرق هفت رنگ بارانم؛ از تباري زلال و رخشانم. در گلستان رنگ و نقش و نگار، داستان هزاردستانم. سبز و نارنجي و بنفش و كبود، آبي و زرد و سرخ ميخوانم! گوش اگر با خروشِ رنگ كني، همه جوش…
اشتراک گذاریاستخوان كي حريف پولاد است؟! هيچ از خويشتن نپرسيدم كه سگ گلّه را چه افتاده است؟ چيست تا اين كه گرگ از اوست به خشم، اين كه روباه از او به فرياد است؛ دم تكان ميدهد براي شبان، در…
اشتراک گذاریسایه در آفتاب گم شد و گفت: «مرگ پایان زندگانی ماست. نفسی زیستن پریشانوار، پس از آن مردنی چنین، نه رواست! عمر، کوچ از تولّد است به مرگ، بعد از آن کوچ از کجا به کجاست؟ سایهایم و شکار…