آتش و آب و باد را یله کن!
برتر از خاک هیچ گوهر نیست.
زندگانی نبود اول کار،
بیگمان مرگ نیز آخر نیست.
عورت خاک مهربان، باری،
کمتر از شرمگاه مادر نیست.
باز هم گریهناک میآییم،
چاره جز زادن مکرر نیست.
بوی پستان و شیر میشنوم!
گور از گاهواره کمتر نیست.
زیستن نطفه بست در دل خاک،
بطن این زنده، مردهپرور نیست.
باور مردن است، مردن و بس
ورنه مرگ کسی مقدّر نیست.
بیگمان جاودانه خواهد ماند،
هر که را مرگ خویش باور نیست.
گور، فرداگزار آینهای است،
واندر او آنچه در برابر نیست.
چشم فرجامخوان اگر داری،
این خط خوش به هیچ دفتر نیست:
«از پس من، تو نیز میآیی،
به درنگ این دو رنگ خوگر نیست.
همه بگذار و عشق را بردار
که در این دام، دانه دیگر نیست!»