اگر بشورد شب،
به شهر آبي ابرآلود،
ستارگان را یکجای قتل عام کند،
چو صبح دررسد از راه،
بر آسمان نگري، بيني
شكوهمند و بلند است همچنان خورشيد
بلي
ستاره ميميرد
ولي
تپانچهي خورشيد از گلوله پر است
و هر گلوله طلوع ستارهبارانی است!
محاق هيچ ستاره نميتواند خورشيد را سياه كند!
و عمر سلطنت ابر و دور حكم كسوف
فزون ز ساعت نيست.
تپانچه را گفتم
اگر دل تو پر از عقدههاي سربين است،
به مار كار مدار
به ماردوش بيانديش
و آيهات را در مغز او تلاوت كن.
دلت ز عقده تهي باد با تلاوت سرخ
دلت ز عقده تهي باد،
دلت ز عقده تهي باد.