افسون سپید، کارگر شـد.
انبـوه سیـاه، دربـدر شـد.
بیـدار شـدنـد خـاکسـاران؛
آواز خروس پختهتر شد.
گلبانگ مِناره رُست و ابلیس،
تا دید و شنید، کور و کر شد.
کبریت کشید، صبح، چالاک،
در خرمن روز و شعلهور شد.
میبینی! کاروان به راه است.
بشتاب که نوبت سفر شد!
چنگی به شعاع زن که عیسی،
زین بام بدین کمند بر شد.
پروا مکن از حریق خورشید!
هر خار که سوخت بال و پر شد!