روز اول بهار
نعره زد هَزار:
«قار!
قار!
قار!»
ناگهان به يمن اين سرود،
زرد شد هر آنچه سبز بود!
مهرگان دريچه را گشود.
سرد،
سرد،
سرد،
ابر دل سياه گريه كرد:
«اي بهار رفته! باز گرد!»
هر چه اشك داشت،
دانه دانه كاشت.
جمله را به خاك واگذاشت.
چاك،
چاك،
چاك،
اشك پاك،
سر كشيد از شكنج خاك.
باز روز اول بهار،
نعره زد هزار:
«قار!
قار!
قار!»
واژگونه بود و واژگونه باد،
رسم روزگار!
اي هوار!