بامداد را در خورخانه
و نیمروز را در آتشگاه، به سر آوردیم.
اکنون، پسین را در مسجد میگذاریم.
شب را در کدام پرستشگاه، درنگ باید کرد؟
* * *
تا فردای رستاخیز، چشمهای ما، تاریکی را خواهند کاوید.
سیاهی، همچنان ناشناختنی برجای خواهد ماند.
کاریز نور، در ژرفای ظلمت، در گذار است.
زلالی، زائر گورستانهای زیرزمینی است.
عشق را زندهبهگور کردهاند!
آیا سرانجام، آب و آفتاب با یکدیگر دیدار توانند کرد؟
یا همچنان،
این، در رگهای خاک، خواهد لولید
و آن، در دل آسمان، خواهد خروشید؟
* * *
صابون کدامین خیال، این واقعیت کف آلود را برانگیخته است؟
آیا دنیای ما، دگردیسی پندار آخرت نیست؟
آیا دیروز فردا نبوده است؟
آیا فردا، دیروز نیست؟