عنکبوت پیر،
آفتاب را،
از شکاف آسمانه دید و بانگ کرد:
آی…! عنکبوت زرد!
گرچه گرم و پاک و روشنی،
از قبیلهی منی!
این منم که تار میتنم.
آن تویی که تار میتنی!
* * *
آفتاب گفت:
روشن است آن چه ما تنیدهایم و تار نیست.
پردهدر، همال پردهدار نیست.
عنکبوت گفت:
ما اگر یکی شویم،
دست و داستان یکی کنیم،
بیگمان شکارِ دام ماست،
زیر آسمان و روی خاک، هرچه هست
زندگی به کام ماست.
* * *
آن بلند پاک،
شرمناک،
پشت ابرها خزید.
عنکبوت پیر،
دیگر از شکاف آسِمانه،
همتبار خویش را،
ندید!