چنان بمیر که مرگ از تو در هراس افتد،
به عجز گرید و پیشت به التماس افتد.
چنان مباز که طاس زمانه، فرمان داد،
بپای تا که بهفرمودهی تو، تاس افتد.
چنان ز تفرقه، این مرز و بوم، ویران است!
که از درنگ در آن، بوم در هراس افتد.
دریغ و درد که با عصمت گیاهی ماه،
ستیغ رستن: حافظ، به یاد داس افتد!
سکوت، نغزترین شعر روزگاران است،
در آن دیار که طوطی، سخنشناس افتد.