

رازکاوی شعر بست خون از دکتر قدمعلی سرامی
دکتر سالومه ایرانفر
آنچه میخوانید مقاله «رازکاوی شعر بست خون» به قلم دکتر سالومه ایرانفر پیرامون شعر مادرانهای از دکتر قدمعلی سرامی است. برای خواندن این شعر کلیک کنید.
مقدمه
در پیشینهی ادب فارسی ما صاحبدلان بسیاری هستند که هر یک به نوبهی خود توانستهاند از منظری خاص مادر و نقش هزار رنگ او را در حیات فرزندی بنگرند و آنچه از نمایهی عشق سرا پا شور و مستی اوست را در قالب کلام ریخته، بیارایند. مادر در نگاه شعرای بزرگ ما چون فردوسی، عطار، نظامی، سعدی، مولانا و… همچنین در منظر شعرای معاصر چون فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، ایرج میرزا، فریدون مشیری، نصرتالله کاسنی و… به نیکی تجلی یافته است و هر یک با زبان دل خود محبت و مهر ذاتی او را ستودهاند. در این جستار با تکیه بر رازکاوی بست خون از شاعر بزرگوار قدمعلی سرامی گذری همزمانی بر اندیشهی این بزرگمردان تاریخ ادب فارسی خواهیم داشت تا نکات مشترک این شاعر از این قبل فرا یاد نکتهسنجان آید.
لحن حماسی
گر چه پیکار مرگ و او فرداست وطن من هنوز پا برجاست
روزی این سالخورد دیر آسود میکند کوچ زی فراز و فرود
نیمهای را کشد زمین به کمند نیمهای برشود به چرخ بلند
بهرهای در سپهر آویزد بهرهای با زمی درآمیزد
وطن من اگر چه میرندهست یاد او با من است و دیرندهست
ابیات نخستین از شعر بست خون با لحن و آهنگی حماسی آغاز و در جای جای آن اندیشههای عرفانی شاعر به منصه ظهور گذارده میشود.
اشراف وسیع سرامی بر جنبههای مختلف ادبیات حماسی تأثیر عمیقی بر ساختار بنیادین بست خون گذاشته است. در این بین بهرهجویی از واژههای پیکار، فراز، فرود، کمند، چرخ، سپهر، وطن، میرنده و دیرنده فضای شعر را رنگ و بوی حماسی میبخشد و تا پایان داستان ادامه مییابد. هر چند جلوههای آن در ابیات بعدی با بعد ادبیات عرفانی گره میخورد.
مادر در شاهنامه و نگاه فردوسی همواره خردمند و دنیا دیده است. فرانک، همسر آبتین فرزندش فریدون را از بیم وگزند ضحاک پند میدهد. همینطور از این دست مادران در این شاهکار ادبی فراوانند. زنانی مانند تهمینه مادر سهراب، فرنگیس مادر کیخسرو و رودابه همسر زال از قبل پند و اندرز به فرزندان خویش به خردمندی ستوده شدهاند.
لیک در این میان حضور بیحضور مادری نگونبخت هست که فردوسی بدون ذکر نام و نشان او به عنوان همسر سام معرفی میکند:
نگاری بد اندر شبستان اوی ز گلبرگ رخ داشت وز مشک بوی
از آن ماهش امید فرزند بود که خورشید چهر و برومند بود
ز سام نریمان همو بار داشت ز بار گران تنش آزار داشت
ز مادر جدا شد بر آن چند روز نگاری چو خورشید گیتی فروز
بهچهره چنان بود تابنده شید ولیکن همه موی بودش سپید
(شاهنامه، ج1 ، ص 138، ب 46-50)
نالهها و زاریهای بحق این مادر بینوا که حتی جرأت نمایاندن فرزند را به همسر ندارد، در ادامهی داستان – آنجا که سام از ترس بدنامی زال را در میان البرز کوه وا مینهد – نادیده گرفته شده است. این صحنه که یکی از دلخراشترین صحنههای عاطفی در میان اشعار حماسی است گویی بهطور بسیار نامحسوسی پیکار مرگ و متعاقب آن فراق جان و تن را در روابط مادر و فرزندی به نظاره میگذارد. مادر گویی کاملاً مستأصل به زمین خواری افکنده شده در حالی که فرزند –همان روح مادر- به البرز کوه بر شده است.
براعت استهلال در ابیات آغازین بست خون، همین پیکار میان مادر و مرگ را به گونهای دیگر متجلی میسازد که حاکی از پیوند نزدیک این دو قطعهی داستانی نسبت به هم است.
این پیکار تلخ و سخت از سه زاویهی دید، قرار است میان مادر و مرگ، مادر و فرزند، فرزند و مرگ درگیرد. جدایی جسم و روح مادر از هم، جدایی مادر از فرزند زمینی و در ابیات بعدتر جداییای که در زایشها طلوع میکند یعنی زایش فرزند از مادر که در جای خود بدان خواهیم پرداخت.
مادر در این شعر به مثابهی وطن شاعر یاد شده است. در نگاه او مادر وطن اولین هر نطفه است. در پیوند علقه، مکانی پاک و منزه، نزدیکترین جایگاه انسان به انسان، مکانی برای رستن و برکشیدن به ماسوی. پس مادر نخستینهی هر چیز است. نخستین وطنی است که همهی نوع مخلوقات عالم پا به عرصهی آن مینهند. پس با وجود این رابطهی مألوف پیکار او با مرگ دِهشَتناکترین پیکار عالم است. و در این بین کدامین فرزند حاضر است، این ساحت را به نظاره بنشیند؟
کوچ این سالخورد دیر آسود که تمام لحظات عمر را در پروردن فرزند سپری کرده است، دل آشوب است. جسم به فرود زمین و روح به فراز آسمان بر کشیده میشود. بهرهای زمینی و بهرهای آسمانی ولی بیت ماحصل شاعر، در این گذر سهمگین این است که یاد این وطن میرنده تا ازمنهای دیرنده با اوست. در این ابیات شاعر میخواهد به گونهای متذکر شود که این رابطه، رابطهای نیست که از هم بگسلد. یاد مادر همیشه در دل و جان فرزند، زنده است هر چند خود او میرا باشد.
محور اصلی اشعار عطار، شیخ روشنضمیر قرن ششم عشق است. عشق مادری در این بین چونان خورشیدی بر جمال هستی سایه افکنده است. این عشق در شعر او در چهرههای زنان داستانهای او از حوا تا زبیده آشکار است. در قطعهای که در خسرونامه در خاتمت کتاب میسراید، به وصف مادر خود مینشیند که آنچه از فحوای کلام او بر میآید این است که مادر او اهل معنی و خلوت گزیده است. او در این ابیات مقام معنوی مادر را بسی فراتر از رابعهی عدویه عارف قرن دوم میداند. او غم از دست دادن مادر را غمی تابناپذیر توصیف میکند.
مرا گر بود انسی در زمانه به مادر بود و او رفت از میانه
اگرچه رابعه صد تهمتن بود ولیک او ثانی آن شیر زن بود
چنان پشتی قوی بود آن ضعیفه که پشت شرع را روی خلیفه
اگر چه عنکبوتی ناتوان بود ولیکن بر سر من پیلبان بود
نه چندانست بر جانم غم او که بتوان کرد هرگز ماتم او
بیا تا آه ازین غم بر نیارم غمش در دل کشم دم بر نیارم
چو محرم نیست این غم با که گویم مرا او بود محرم با که گویم
اگر او ندهد اینجا مر مرا دست مرا عمری نماند آنجا شدن هست
اگر با او رسم با او بگویم غمی کز مرگ او آمد برویم
نبود او زن که مرد معنوی بود سحرگاهان دعای او قوی بود
(خسرونامه، ص 396، بیت 8348-8338)
نظامی هم در منظومهی زیبای لیلی و مجنون در یاد کردن از بعضی در گذشتگان به رثای مادر مینشیند و فرو نشاندن آن را به داروی فراموشی حواله میدهد:
گر مادر من رییسهی کرد مادر صفتانه پیش من مرد
از لابهگری کرا کنم یاد تا پیش من آردش به فریاد
غم بیشتر از قیاس خوردست گردابه فزون ز قد مرد است
زان بیشتر است کاس این درد کانرا به هزار دم توان خورد
با این غم و درد بیکناره داروی فراموشیست چاره
ساقی پی بارگیم ریش است میده که ره رحیل پیش است
(کلیات خمسه نظامی، 1372، ص464، ب 21-15)
غمنامهی شهریار نیز در از دست دادن مادر شنیدنی است. آنجا که در مرثیهی «ای وای مادرم» یاد خاطرهها و رنجها و فداکاریهای مادر میکند:
آهسته باز از بغل پلهها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هالهای سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست
(دیوان شهریار، ص523-521)
اندیشههای عرفانی
یاد از آن جست و خیز پنهانی یاد از آن جنب و جوش توفانی
یاد از آن غرق یاد از آن گرداب یاد از آن لرزه یاد از آن سیماب
یاد از آن جستجوی نافرجام یاد از آن خواب و یاد از آن آرام
یاد از آن ظلمت زلالترین یاد از آن پرخروش لالترین
یاد از آن دورهی جنینی باد یاد از آن عهد خمنشینی باد
در پس فریادهای «یاد از آن گفتنها» افسوسهای تلخی نهفته است که ذهن و دل شاعر در اندوه سپری شدن دورهی جنینی خود سر میدهد و این درد جانکاه آنچنان بر روح و روان مخاطب تأثیر میگذارد که رهاورد آن میتواند این حس باشد: درک نطفهای سرگردان و شناور در کیسهی آب زهدان مادر.
شاعر با یادآوری روزگار گذشته، جستوخیزهای پنهانی، جنبوجوشهای توفانی، غرق شدن در گردآب، لرزیدن چون سیماب، خواب و آرامش محض در مکانی ظلمانی ولی زلال، فضای پرخروش ولی ساکت را مرور میکند. ناگفته پیداست که بهرهگیری شاعر از بعد زیباشناسی حسآمیزی کلام، تا چه اندازه قوی و مؤثر است. تعبیر لرزه و سیماب در شعر «ای وای مادرم» شهریار نیز دیده میشود:
میآمدم و کَلهی من گیج و منگ بود انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنههای زمین و زمان به هم خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد به مغز من دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنهی ماشین غریو باد یک نالهی ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و به مغز من آهسته میخلید تنها شدی پسر
در حین اینکه پارادوکسهای قوی در ترکیبهای ظلمت زلالترین و پرخروش لالترین مخاطب را به حیرت وامیدارد و در نقطهی اوج آن، بهطور مستقیم به دورهی جنینی خود اشاره میکند که مطلقاً بدون سپری کردن این دوره، عهد رسیدن به کمال وصول نمیشود.
سعدی شیرینسخن نیز در بوستان اندیشهی خود از زبان مادری رنجور که از ظلم فرزند مینالد عهد خردی را فرایاد او میآورد. عهدی که توانایی امروز فرزند در گرو سپری شدن آن ایام همراه فداکاریهای بیشائبهی مادر بوده است.
جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد کهای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود
تو آنی کز آن یک مگس رنجهای که امروز سالار و سرپنجهای
به حالی شوی باز در قعر گور که نتوانی از خویشتن دفع مور
دگر دیده چون برفروزد چراغ چو کرم لحد خورد پیه دماغ
چه پوشیده چشمی ببینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه
تو گر شکر کردی که با دیدهای وگرنه تو هم چشم پوشیدهای
(کلیات سعدی، 1378، ص411)
در راستای این، قطعهی شعر «فرشتهی انس» پروین را میخوانیم که بزرگمردی بزرگمردان در گرو داشتن پرستاران بزرگ آنها در خردسالی است:
اگر فلاطن و سقراط بودهاند بزرگ بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهوارهی مادر به کودکی بس خفت سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان
(دیوان پروین اعتصامی، 1374، ص69)
آنچه از این ابیات میتوان استنباط کرد این است که شاعر در دورهی جنینی با مادر یکی است، بیکس نیست و احساس تنهایی نمیکند، در جنبوجوش است. در حین آرام و خواب، میبیند و میشنود. اشعار نصرالله کاسمی در تأیید این حس میآید که:
همه آثار وجودم ز وجود تو بود به خدا بود من از پرتو بود تو بود
فارغم از غم ایام چو غمخوار تویی نشوم خسته به کاری که سر و کار تویی
نیستم رنجه ز تنهایی، چون یار تویی دور تو گردم تا مرکز پرگار تویی
هر زمان کز غم ایام جگر خون باشم در خط از خوی نکوهیدهی گردون باشم
سخت در شش در غم بسته و محزون باشم چو به رویت نگرم جمله فراموش آید
لبم از شکوه، فرا پیش تو خاموش آید
دو نکتهی مشترک از تعبیر این دو شاعر دریافت میشود، یکی اینکه هر دو شاعر مرکز ثقل هستی آدمی را رحم مادر میدانند. مادر مرکز پرگاری است که جنین حول محور آن در چرخش است و نکتهی بعدی اینکه جنین در فاصلههای بیفاصلهی میان مادر و فرزندی در عین حال که در ظلمانیترین نقطهی کور هستی واقع است گویی در روشنترین مکان سیر میکند و در حین اینکه لالترین موجود روی زمین است، پرخروشترین نواها را سر میدهد و این نمود در شعر کاسمی این گونه است که هر چند دلم از شکنج شش در ایام رنجور باشد وقتی در کنار مادر هستم لبم از شکوه فرومیماند و خاموش هستم.
واژهی خمنشینی در مصراع بعد قدم نهادن شاعر را در ساحت مقدس عرفان نمایش میدهد. خم (xumb) در لغت به معنای ظرف سفالی بزرگی است که در آن آب یا سرکه یا شراب بریزند و خمنشین لقبی است که به ذیوجانس کلبی، فیلسوف یونانی داده شده از آن جهت که خانهی او در خمی چوبینِ شکسته بود ولی حافظ این لقب را به افلاطون داده و فرموده است:
جز فلاطون خمنشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز
در اینجا منظور شاعر از خم، در رو ساخت سخن، رحم مادر است که از لحاظ شکل و صورت و وجود مایع در آن تقارب نزدیکی با خم دارد. ولی در نگاه عرفانی شاعر، خمنشینی کنایه از کنارهگیری از خلق است. در این معنا او جنین را چون سالکی میپندارد که در مقام جمع و واحدیت خود قرار دارد. همانطور که سالک در آن مقام همهی همت و توجه خود را مصروف واحد متعال میسازد و به دیگری نمیپردازد و لازمهی آن فنا شدن هستی عبد در حق است، جنین نیز در وطن نخستین خود فانی در وجود مام خویش است و به غیر او اصلاً وجودی را نمیشناسد که بدو مشغول گردد.
هارمونیهای زیبای رنگ
آن شب قطبی سیاه و بلند شب نه ماههی کمین و کمند
و آن خروش سرخ هجرت خون واژگون با سرآمدن بیرون
یاد میآوری که چون کردند؟ از تو آخر مرا برون کردند
تف بر آن هجرت نخستین باد بر جدایی همیشه نفرین باد
جادوی هارمونی رنگهای سیاه و سرخ در این ابیات حس نیرومندی از لحظات تلخ گسستگی و فراغ را در فضای شعر حاکم میسازد. شب هجران خاتمه بخش شبی است به بلندای نه ماه زندگی. دورهای که با کمین و مراقبت مادر همراه بود و با کمند (بند ناف) از هم ناگسستنی. ولی ناگاه چه اتفاقی میافتد؟ هجرت سرخ خون و واژگون با سر بیرون آمدن از خلسهی امن و آرام.
در نقطهی اوج اثر، در میان مونولوگ، شاعر با بهرهجویی از صنعت التفات، عاجزانه مادر خود را خطاب قرار میدهد که به یاد میآوری که چه کردند؟ مرا از تو بیرون آوردند و مگر میشود که مادری شکوه این لحظه را از یاد ببرد. این بیت بیشک یکی از بینظیرترین صحنههای گسستگی فرزند از بطن مادر را در کل ادب فارسی به منصه ظهور میگذارد.
هارمونیهای زیبای هجرت خون جای دیگری نیز در ادب فارسی تجلی یافته که تاکنون تازگی خود را از دست نداده است. ایرج میرزا هم در قطعهی «قلب مادر» خود به توصیف دل به خون غلتیدهی مادری میپردازد که مملو از عشق به فرزند جفا کار است:
وان دل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون آید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش آه پای پسرم خورد به سنگ
(ایرج شیرین سخن، 1389، ص 135-132)
و در نهایت در آخرین بند از این ابیات با شکوه، شاعر نهایت انزجار خود را از هجرت نخستین خود نشان میدهد. شاعر در این بیت خواسته است از بعد تعلیمی این نکته را به ما گوشزد کند که با توجه به عقیدهی رایج در اساطیر کهن که معتقد به رانده شدن حضرت آدم از بهشت و سکنیگزیدن در عالم فرودین بودند، بیرون رانده شدن آدمی از بطن مادر به مثابهی رانده شدن او از وطن بهشتی اوست که این واقعه به نوبهی خود بسیار تلخ است و دردناک.
در جایی که آدم و حوا در پی خوردن میوهی ممنوعه مجازات و از بهشت رانده میشوند، آدمی به موجب کدامین معصیت از بهشت نخستین خود کنده میشود؟ این کنده شدن و جدایی به موجب کدامین گناه در گرفته است؟ همچنانکه فروغ فرخزاد از نگاهی دیگر در قطعه شعر «دلم برای باغچه میسوزد» حال مادر را چنین وصف میکند:
مادر تمام زندگیش
سجادهایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است…
(دیوان فروغ فرخزاد، 1372، ص451)
نگاه عرفانی شاعر به این پرسش، گرهگشای این معماست. در نگاه او شاید اصلاً گناهی وجود ندارد بلکه هر آنچه هست مصلحت وصول به کمال است. همانطور که در سطور فوق یاد شد هارمونی رنگ سیاه و سرخ تجلی نوعی از همگسیختگی و جدایی است ولی در ابیات بعدتر میشود استباط شاعر را اینگونه برآورد کرد: منظرهی زیبای سرخی فلق از ظلمت شبانگاهان. این ظلمت و تاریکی با نور سرخ و روشن سحرگاهی نویدبخش تولدی دوباره است. تولدی که آغازگر فرصتی دوباره برای وصول به درجات متعالیتر است. کما اینکه هر صاحب اندیشهای میداند که باقیماندن همیشگی در بطن مادر نمیتواند مایههای رشد و تعالی او را فراهم آورد و مرگ در این مرحله نوعی تولد به دورهی کمال قلمداد میشود.
ترکیب هجرت خون حاکی از سفر کردن است، از مکانی به مکان دیگر رفتن و در این جایگاه، این انتقال، از مکانی محدود به محیطی وسیع است، پس هر چند که جدایی از بطن مألوف مادر برای کودک سخت و دهشت زاست ولی وقتی او وارد عرصهای میشود که میتواند در گذر از آن به بهشت حقیقی و تعالی دست یابد، رنج این گسستن تحملپذیرتر مینماید.
مولانا نیز از زبان نی این گسست را بیان میکند:
بشنو از نی چون حکایت میکند وز جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
(مثنوی، 1371، ص5)
نی نیز از هجرتی سخن میگوید که تا همیشه نفیر آن از درد و الم، به گوش جان شنیدنی است ولی این دوره نیز موقتی است و هجرتی بزرگتر در راه است، هجرت جسم از جان، روح از تن و وصول جزء به وجود کلی.
پس هجرت ما از بهشت نخستین خود با اینکه مصداق تلخترین هجرتهای شناخته شده محسوب میشود، در عین حال آبستنی برای هجرتهای متعالیتر است.
مقام قدسی مادر با اشاره به حدیث نبوی «الجَنةُ تحتَ اَقدامِ الاُمهات» مشخص میشود. با توجه به این حدیث ابراهیم صفایی در توصیف این کانون عشق میفرماید:
کانون عشق و عاطفه باشد وجود او نور خدا شکفته ز سیمای مادر است
گر جان و دل به خدمت مادر کنی نثار پاداش رنج و محنت و غمهای مادر است
من وصف مادران چه بگویم که گفتهاند باغ بهشت زیر کف پای مادر است
ملودیهای موزون
پای تا سر به شیون آلودیم هر دو پژواک یکدگر بودیم
نعرههای تو بوی خون میداد عقل را غوطه در جنون میداد
زاری من به چرخ بر میشد شورش اشک بیشتر میشد
خواننده با درک این ابیات به وضوح، متأثر از نیروی حاکم حسآمیزی کلام میشود. گویی با این توصیفات، با ذره ذرهی وجود خود شیون و نعرهها، زاری و فریادهای دو وجود از یک کل را لمس میکند. ملودی موزون ولی غمبار این گسست در شیون، پژواک، نعرههای خون بار شنیده میشود. در این بین تعابیر بوی خون آمدن از نعره و شورش اشک قابل تأمل است. زیرا همزمان هر دو حس بویایی و شنوایی را به چالش میکشد و در هر دو تعبیر نهایت حس عاطفی در تک تک واژهها نمایان است. بوی خون آمدن از نعره نقطه اوج تلخی فریاد را فرا یاد میآورد و شورش اشک بیانگر شدت گریستن است. تناسب واژهی شورش و شوری نیز نوعی حسآمیزی در قوهی چشایی را القاء مینماید که در جای خود بسیار زیباست.
پژواک و انعکاس صدا مستلزم نوعی لرزش و ارتعاش است. لرزش صدا حاکی از لرزش اندام گویایی است از درد و گسستن. شاعر در این اشعار افتادن لرزه بر اندام مادر و فرزند را به صورت همزمان به زیبایی تصویر میکند. نمونههایی از این تصویر را در شعر شاعران میبینیم. مولانا آنگاه که به داستان مادر نصرانی و امتحان او با انداختن طفل در آتش میپردازد، عواطف مادرانه را توصیف میکند که چگونه از بیم گزند رسیدن به فرزند لرزه بر اندام مادر میافتد و یا در داستان مادر حضرت موسی هنگامی که فرزند را به رود نیل میسپارد، در آسیب دیدن جان او، لرزان است این داستان حتی الهامبخش پروین اعتصامی در خلق منظومهی زیبای «لطف حق» میشود. او با لطافت و رأفت زنانهی خویش عاطفهی مادر موسی را به تصویر میکشد.
از منظری دیگر توصیف این پژواک صدا و نعرههای خونآلود یادآور داستان زادن حضرت عیسی از بطن مریم از زبان مولاناست. مریم که سراپا درد و نیاز و اضطرار بود در برابر غوغاگرانی که او را به ناپاکی و بیحفاظی متهم میکردند، دفاعی نداشت. لطف الهی به مصداق آیه شریفهی «امن یجیب المضطره اذا دعاهُ و یکشف السوء» نیاز و درد مریم را پاسخ گفت و طفل نوزاد در آغوش او لب به سخن گشود.
نمونهای دیگر از این لرزش و نگرانی در شعر یحیی دولتآبادی تجلی مییابد وقتی فرزند برای حصول اطمینان از اینکه کار مادر را به تمامی ساخته است به بن چاه نظر میکند ولی نالهای حزین او را خطاب میکند که:
از ته چاه به گوشش آمد نالهی زار و حزینی ناگاه
آخرین گفتهی مادر این بود آه فرزند نیافتی در چاه
تیغ نماد گسستگی، حلقه نماد پیوستگی
مهر تو بسته بود با بندم هیچ دل از وطن نمیکندم
عاقبت تیغ را صدا کردند خشمگین از توام جدا کردند
حلقهی ناف من گواه من است که مرا دل هنوز با وطن است
در این ابیات نوعی از زیباترین تقارنهای گسستگی و پیوستگی نمود کرده است. مهر مادری با بند دل یا از نگاهی دیگر با بند ناف پیوند دارد و همین گسست پیوند ناگسستنی مادر و فرزندی است که بسیار جانکاه مینماید. شاعر با بهرهجویی از صنعت تشخیص تیغ را- که نمادی از گسستها است – به قتالی شبیه میکند که پیوند او را از مادر قطع میکند. مولانا نیز قطع این حلقهی اتصال بین مادر و فرزند و به عبارت دیگر کل از جزء را این گونه وصف کرده است:
حق مادر بعد از آن شد کان کریم کرد او را از جنین تو عزیم
همچو جزو متصل دید او تو را متصل را کرد تدبیرش جدا
(مثنوی، 1371، ج2، ب20-16)
از حلقه به عنوان نماد وفاداری در انجیل یاد شده است و در نهایت آنچه در سپری شدن از نالهها و زاریها، گسستها و پیوستها و همهی دوران جنینی در ظاهر باقی مانده است همین حلقهی ناف است که نشانگر پیمان نخستین مادر و فرزندیست. نمود وفاداری و یاد ایام پیوستگی با وطن نخستین فرزند.
فحوای کلام با این ابیات از خود شاعر بیتناسب نمینماید:
با بند خوشم دلم به زندان شاد است رستن باد است، رستگاری باد است
از اول آمدن به ما میگویند آزادی با گریستن همزاد است
غربت تلخ جدایی از وطن نخستین
مادرای میهن نخستینم بیتو خود را غریب میبینم
رنج غربت شکنج زیستن است زندگی وسعت گریستن است
بیتو ای گاهوارهی فرتوت تخت شاهی است تختهی تابوت
حس بیمادر عظیمترین رنجی است که هر یک از نیکنامان روزگار به زبان حال خود این درد را وصف کردهاند. مشخص است که اگر انسان از میهن نخستین خود جدا بیافتد احساس تلخ غربت را با بند بند وجود خود لمس میکند. یکی از اسباب شکنج زیستن، رنجی است که در غربت از وطن نخستین به آن دست مییابیم. در این غربت چارهای جز گریستن نیست. تختهی تابوت که تختی سرد و بیروح است نمادی از هرمان و بدبختی و محرومیت و نقطهی مقابل آن تخت شاهی نمادی از بهرهمندی از لذایذ دنیوی است. در این مصراع دو تعبیر از شعر دست میدهد. یکی اینکه در فقدان مادر اگر صاحب تخت شاهی هم باشی آن تخت با همهی لذایذی که میتواند برای آدمی به ارمغان بیاورد درحکم تختهی تابوت و مرگ است. دیگر آنکه در فقدان مادر، مردن و بر تختهی تابوت خفتن مانند تکیه زدن بر تخت شاهی است چون با این وصف جسم فرزند نیز از تعلقات مادی میرهد و با روح مادر در عالم برتر گره میخورد.
فریدون مشیری ارزش یک لحظه مادر داشتن را بسی فراتر از تمامی لذایذ دنیوی میداند:
تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن
…
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است لذت یک لحظه مادر داشتن
(بازتاب نفس صبحدمان، 1380، ص174)
نتیجه
تلفیق نگرش حماسی و عرفانی شاعر چیرهدست موجب خلق بیمانند شعر بست خون گشته است که میتوان این حلهی سرشته ز دل، بافته به جان را بیشک یکی از بینظیرترین نمونههای وصف مادر معرفی کرد.
نگاه اسطورهای شاعر به مادر، تلطیفی زیبا میان حماسه و عرفان است. آنجا که واژههای حماسی چون پیکار و نعره، کمین و کمند، چرخ و تیغ را به کار میبرد خاطر ما را سوی حماسهها سوق میدهد و هنگامی که واژههای عرفانی عهد خمنشینی، هجرت خون را به کار میبندد، شعر رنگ و لعاب معنویت به خود میگیرد. در نهایت واژهی وطن که در شعر او آمیزهای از هر دو اندیشه است کلام را تا حد اعلای آن بر میکشد.
پیرنگ شعر، چهارچوبی است با نظمی منطقی، که رخداد فوقالعادهی تولد فرزند از مادر را به مثابهی سفری ژرف از مرگ به زندگی به نمایش میگذارد.
لایههای روایی این شعر پیوندهای عمیقی با ذهن مخاطب برقرار میکند، بهخصوص تأثیر هارمونیهای بینظیر رنگ و ملودیهای مناسب با فضای روایت بسیار چشمگیر است.
آنچه خواندید مقاله «رازکاوی شعر بست خون» به قلم دکتر سالومه ایرانفر پیرامون شعر مادرانهای از دکتر قدمعلی سرامی بود. پیرامون این شعر مقالهي دیگری وجود دارد که میتوانید برای خواندن آن کلیک کنید. همچنین برای خواندن دیگر مقالات پیرامون زندگی و آثار دکتر قدمعلی سرامی، کلیک کنید.
کوتاه دربارهی قدمعلی سرامی
قدمعلی سرامی استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی در حوزهی زبان و ادبیات فارسی است. او در ۸ بهمن ۱۳۲۲ در شهر رامهرمز به دنیا آمد و دکتری خود را در ادبیات پارسی در سال ۱۳۶۵ خورشیدی دریافت کرد. تاکنون از او دهها کتاب در زمینههای مختلف پژوهشی، شعر، کودک و نوجوان منتشر شده است. بیشتر بدانید!
کتابنما
- سرامی، قدمعلی، از دو نقطه تا همه چیز، چاپ اول، نشر مشیانه، 1374
- محمودی، سهیل، ساعد باقری، ایرج شیرین سخن گزیدهی اشعار ایرج میرزا، چاپ اول، نشر امیرکبیر، 1389
- مشیری، فریدون، بازتاب نفس صبحدمان، جلد اول، چاپ اول، نشر چشمه، 1380
- عطار نیشابوری، فریدالدین، خسرونامه، احمد سهیلی خوانساری، نشر زوار، 1355
- اعتصامی، پروین، دیوان، به کوشش رضا ابوطالب، چاپ اول، نشر پیری، 1374
- فرخزاد، فروغ، دیوان، چاپ دوم، نشر مروارید، 1372
- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، براساس چاپ مسکو، چاپ اول، نشر ققنوس، 1378
- شهریار، محمدحسین، کلیات دیوان شهریار مجموعهی پنج جلدی، چاپ ششم، بینا، بیتا
9- نظامی گنجوی، کلیات خمسه، وحید دستگردی، به اهتمام پرویز بابایی، چاپ اول، نشر نگاه، 1372
10- سعدی، مصلح بن عبدالله، کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، چاپ ششم، نشر طلوع، 1379
11- جلالالدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، مطابق نسخه نیکلسون، نشر جاویدان، 1371
1 دیدگاه. ترک جدید
سپاس