دیوانه مرا خواندی! دیوانهتری از من.
دلبندی و زیبایی، شوخی و فریبایی،
من دل به تو خواهم داد، تو دل چه بری از من!
بگذار در آویزم از طرّهي طرّارت،
از آن شب خوش شاید، زاید سحری از من!
ای شاخهي پاییزی، عریانتر از این لختی!
روید مگرت بر تن، هم برگ و بری از من!
آیینه شدی بردی تو دار و ندارم را،
دیگر نتوانی برد، چیز دگری از من!
خاموشی من باری هیچ از بن دندان نیست.
چون می تو برانگیزان، شوری و شری از من!
زینسان که حریق آسا، در تاب و تب افتادی،
بر جای نخواهی ماند خشکی و تری از من!
چرخ ار نفس گرمم چون کاسهي طنبور است!
بیتو چه به جا میماند، جز مشت پری از من!؟
از گردش چشمانت، بازآمدهام بیدل،
تا خود به چه دریايی، گم شد گهری از من!
من آینه، تو طوطی، هم زی تو تو را آرم،
شیرینتر از این دیگر خواهی شکری از من!
تندیس خدا را ساخت ای بت ز تو پندارم!
تو نیز توانی ساخت پیغامبری از من!
دستان گشایش خواند، دست تو به هر انگشت؛
با دسته کلید عشق، بگشای دری از من!
کردم چو درخت باغ، بیرون سری از دیوار؛
تا کام کند شیرین هر رهگذری از من.
هیزمشکنی در من، آویخت به کین چندان،
تا کرد جدا آخر، سر با تبری از من!
باشند پس دیوار، هیزمشکنان بسیار!
تو ترک رهایی کن، چون باخبری از من.
با مرگ در این خشکی، همبستری ای ماهی!
زی حجلهي دریا شو، با شعر تری از من!
تو ماه و من اقیانوس، جزر از تو و مدّ از تو!
از توست اگر گاهی، بینی هنری از من!
در عشق تو طبع من پرداخته دیوانها،
لیک از تو نخواهد ماند خوشتر اثری از من!
1363/9/12
شعری که میخوانید، قصیده «دیوانه مرا خواندی! دیوانهتری از من» سروده قدمعلی سرامی است. برای خواندن قصیدههای دیگری از دکتر قدمعلی سرامی کلیک کنید.