پیشکش به مادرم که نُه ماه در او وطن داشتهام
گرچه پیکار مرگ و او فرداست،
وطن من هنوز پابرجاست.
روزی این سالخورد دیرآسود،
میکند کوچ زی فراز و فرود.
نیمهای را کشد زمین به کمند،
نیمهای بر شود به چرخ بلند.
بهرهای در سپهر آویزد،
بهرهای با زمی در آمیزد.
وطن من اگرچه میرنده است،
یاد او با من است و دیرنده است.
* * *
یاد از آن جست و خیز پنهانی!
یاد از آن جنب و جوش توفانی!
یاد از آن غرق، یاد از آن گرداب!
یاد از آن لرزه، یاد از آن سیماب!
یاد از آن جستجوی نافرجام!
یاد از آن خواب و یاد از آن آرام!
یاد از آن ظلمت زلالترین!
یاد از آن پرخروش لالترین!
یاد از آن دورهی جنینی باد!
یاد از آن عهد خمنشینی باد!
آن شب قطبی سیاه و بلند،
شب نُه ماههی کمین و کمند.
و آن خروشان سرخ، هجرت خون،
واژگون، با سر آمدن بیرون.
* * *
یاد می آوری که چون کردند؟
از تو آخر، مرا برون کردند.
تف بر آن هجرت نخستین باد!
بر جدایی همیشه نَفرین باد!
پای تا سر به شیون آلودیم،
هر دو پَژواک یکدگر بودیم.
نعرههای تو بوی خون میداد،
عقل را غوطه در جنون میداد.
زاری من به چرخ بر میشد،
شورش اشک، بیشتر میشد.
مهر تو، بسته بود با بندم،
هیچ دل از وطن نمیکندم.
عاقبت تیغ را صدا کردند،
خشمگین از توام جدا کردند.
حلقهی ناف من، گواه من است،
که مرا دل هنوز، با وطن است.
مادر ای میهن نخستینم،
بی تو خود را غریب میبینم!
* * *
رنج غربت، شکنج زیستن است،
زندگی، وسعت گریستن است.
بی تو، ای گاهوارهی فرتوت!
تخت شاهی است، تختهی تابوت!