

از برادری تا دوستی
دکتر عبدالحسین سرامی
مرحوم پدرم میگفت قدم علی از همان خردسالی به چشم دردی مبتلا شد که پزشک معالج او با تجویز دارویی نامناسب و مضر باعث نابینایی یک چشم او و کمبینی چشم دیگرش گردید، مضافاً این که او را از رفتن به مدرسه منع كرده بود چرا که به زعم او مطالعهی کتاب باعث از بین رفتن آن مختصر دید او خواهد شد، و پدر هم بنا بر توصيه و تأكيد پزشک مذکور از فرستادن او به مدرسه خودداری کرده و برایش مغازهای کوچک تدارک دیده بود. او مدتی را به دکانداری گذرانیده بود؛ تا این که رییس فرهنگ وقت که از استعداد و هوش قدمعلی در امر تحصیل اطلاع داشت، نزد پدرم میآید و از او میخواهد که اجازه دهد فرزندش به مدرسه برود، چون با امتناع پدرم روبرو میشود و دلیل این امر را میپرسد، پدرم دستور پزشک را عامل این منع ذکر میکند و رییس فرهنگ با عصبانیت میگوید: این پزشک خطا کرده است كه با طبابتي ناشيانه از یک سو باعث نابینایی يك چشم قدمعلی شده و از سوی دیگر او را از آموختن و تحصیل منع كرده، و نهایتاً رییس مذکور – آقای وحدتی – به پدرم هشدار میدهد که چنانچه از ادامهی تحصیل فرزندش جلوگیری کند هم از وی و هم از پزشک خاطی شکایت خواهد کرد، و این مطلب همراه با گفتار قدمعلی به پدرم که گفته بود من میدانم که شما بهخاطر ضعف بینایی من مانع تحصیلم شدهاید پدر را بر آن میدارد که از پسر بخواهد مغازهی خود را- که در آن کار میکرد- ببندد و از فردا به مدرسه برود.
این گام اولی بود برای کودکی که با تمام وجود عاشق تحصیل بود و سپس موفقیتهای پیاپیای که تا اخذ مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی ادامه یافت و در خلال این مدت، افتخار تلمذ در محضر استادان ادیب و فرزانهای همچون زندهیادان مینوی، فروزانفر، نفیسی، زرینکوب، صفا، خانلری، پورداوود، همایی، معین، سادات ناصری و… نصیبش شد.
سختکوشی و علاقه و عشق او به امر تحقیق و تحصیل و تدریس تنها به عالم ادبیات خلاصه نمیشود. من که از نزدیک، سالها در محضر او بوده و با نحوهی مطالعه و علایق علمی او آشنایم محض اطلاع دانشجویان و علاقهمندان او و بعضی از دوستانی که ممکن است از این موضوع بیاطلاع باشند، میگویم که ایشان جزو معدود ادیبانی است که به مطالعهی کتب کلاسیک ادب و ادبیات معاصر بسنده نکرده و بخش قابل توجهي از مطالعات او را كتابهای حوزهي علوم تجربي در بر ميگيرد
اشتها و اشتیاق او به امر مطالعه با وجود مشکل بینایی در عالم تشبیه به استسقا میبرد و در این امر در حدی افراط میکند که گویی توصیههای آن پزشک کذایی و پزشکان امروز، هیچ تأثیری در او نداشته است و این پشتکار و علاقه و قبول مشقت باعث شده که بتوان او را بحق الگویی تمام برای دانشجویان و دانشپژوهانی دانست که مایلاند عاشقانه و نه از سر تکلیف و تکلف درس بخوانند و پژوهش کنند. هیچ گاه در یک شبانه روز او را دور از کتاب و یا فارغ از نوشتن و یا خواندن ندیدهام و کمترین کار خواندنش، خواندن پایاننامه و رسالهی دانشجویی است. و سختترین زمان برای همنشینی با ایشان زمانی است که او مشغول خواندن کتاب یا سرودن شعر و یا تصحیح پایاننامه باشد. در این صورت ترک کار خواندن یا نوشتن و پرداختن به مهمان برای وی خيلي خوشايند نيست هرچند در چنين موقعيتي هم باز با روی خوش از مهمان و یا بستگان استقبال میکند.
دومین نقطهی عطف تحصیلی او زمانی است که در کنکور سال 1343 شاگرد اول رشتهی خود در کشور میشود ولی به علت نداشتن توان مالی برای پرداخت شهریه با معضل ثبتنام روبرو ميشود، مشکل خود را با عالیترین مقام دست اندر کار ثبتنام یعنی رییس وقت دانشگاه تهران مرحوم دکتر جهانشاه صالح در ميان ميگذارد و دکتر جهانشاه صالح با توجه به قابلیتهای علمی وی و کسب رتبهی اول کنکور سراسری دستور به ثبتنام ایشان بدون پرداخت شهریه ميدهد.
او با توجه به وضعیت خاص جسمي، روحی، ظرافت طبع و قریحهی شاعری و مشکل بیناییش خیلی بیشتر از بقیهی فرزندان خانواده محبوب پدر و مادر بود و یکی از بالشها و نازشهای پدر و مادرمان در زندگی داشتن فرزندي با قریحهی شاعری يعني قدمعلی بود، به گونهای که پدرمان در محضر دوستان و آشنایان به محض يافتن فرصتی از شعر و شاعری قدمعلی صحبت میکرد و در توصیف از او، گل از گلش شکفته میشد – ناگفته نماند که والدین ما با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما به ميزان زيادي شعر و مثل و حکمت از بر بودند و از مستعدان و قابلانی بودند که بخت با آنها یار نبود و به حکم جبر زمانه چون بسیارانی دیگر استعدادشان به مرحلهی شکفتن نرسید.
مادرم به اعتبار عطوفت مادری و ویژگیهای قدمعلی او را از همهی ما بیشتر دوست میداشت و از این که این موضوع را به صراحت به ما بگوید پروا نداشت و من خصوصاً از صداقت، صمیمیت و زلالی مادرم در این پاسخگویی بسزا لذت میبردم و وقتی به عمد در حضور برادران یا خواهرم از او سوال میکردم که کدام یک از ما را بیشتر دوست میدارید با لهجهی شیرینش میگفت «اوستادا»؛ (استاد را). آری از همان کودکی به یاد میآورم که همهی ما اعم از پدر و مادر و بچهها و فامیل او را استاد خطاب میکردیم و هنوز هم همه او را به این صفت صدا میزنیم.
و همین پیوند دو سویه میان مادر و فرزند بود که اخوی گویی فراق از مادر و فوت او را از جنس همان جدایی اگزیستانس و غربت آدمی و جداییاش از وطن مألوف و خاطرهی ازلی دانسته و به سیاق نینامهی مولانا در یک بیت زیبا اندوه ناشي از این جدایی را خلاصهوار چنین سروده است:
حلقهی ناف من گواه من است که مرا دل هنوز با وطن است.
او علاوه بر شایستگیهای علمی و پژوهشی از دیگر صفات یک معلم خوب – که همانا تسلط بر موضوع و ادب تعلیم و شفقت به دانشجو و از همه مهمتر عشق به تدریس میباشد – برخوردار است و همین عشق به امر تدریس است که با وجود ضعف قوای جسمانی و پا نهادن در دههی هشتم زندگی، همچنان با توان و بیخستگی به امر تحقیق و تدریس، راهنمایی پایاننامه و رساله، سرودن شعر، ایراد سخنرانی، مصاحبه و انتشار کتاب مبادرت میکند و از تمشیت امور خانواده و رفتوآمدهای خانوادگی نیز غافل نیست. الحق که باید به او دست مریزاد بگویم.
بر اساس مشاهدات شخصیام میگویم که او در وقت گذاشتن برای راهنمایی بهینهی پایاننامهها و رسالههای تحقیقاتی بیشترین مایه را میگذارد و بدون اغراق تمامی صفحات این رسالهها و پایاننامهها را ورق به ورق میخواند و از نظر میگذراند و بسته به مورد یادداشت مینهد و در نهایت در حضور استادان داور، مشاور و حضار، بدون ملاحظه و تعارف، ضعفها یا نقاط قوت موجود در آنها را یک به یک بر شمرده و تذکر میدهد و همین امر باعث شده که بسیاری از دانشجویان زبدهی او مایل باشند راهنمایی پایاننامه یا رسالهی خود را با او به پایان برسانند.
حال که به اندازهی مجال این نوشته به بعضی از ویژگیهای علمی و معلمی او پرداختم شاید بد نباشد شمهای هم در توصیف خصوصیات خلقی ایشان چند سطری بنويسم، تا چه پسند افتد و چه در نظر آید.
او به علت نوع شخصیت و منش و روانشناسی، اهل معاشرت با همهی اصناف و طبقات اجتماعی، اعم از تحصیلکرده و بیسواد و عوام و خواص بوده و در این همنشینیها شوخطبعی، مزاح، طنز، لطیفه و لبخند در کنار تخصص و جدیت حضوری پر رنگ دارد.
در جلسات و میهمانیهای فامیلی که بعضاً مركب از عوام و خواص و افراد فاميل، دوستان و آشنايان است حاضران را از سخنرانیهای متناسب با مجلس محروم نکرده و حتی گاه ساعتها از وقت خود را به تفأل به دیوان حافظ برای درخواستکنندگان فال اختصاص داده و آنها را از حضور در محضر حضرت حافظ بینصیب نمینماید.
انتخاب اسم برای کودکان و نیز سرودن اشعاری در قالب تبريك و تسليت و يا براي نقر و حک روی سنگ مزار بستگان و آشنایان از جملهی اموری است که گاه و بیگاه برای دیگران انجام میدهد. و به تخمین، احتمال میدهم تعداد چنین اشعاری که به گفتهی خود او « فرمایشی»اند به اندازهای باشد كه بتوان آنها را تحت عنوان شعرهای سفارشی در یک کتاب نسبتاً قطور چاپ کرد، هر چند بعید میدانم که ایشان با چنین کاری موافقت کنند.
معمولاً استادان ادبیات فارسی به لحاظ ویژگی این رشته، ناگزیرند تدریس تمامی دروس ادبیات را در صورت لزوم به عهده بگیرند؛ اما طبق معمول، هر استادی بسته به علاقهی خود، یک یا چند درس را برای تدریس بر بقیهی درسها ترجیح میدهد، و در این رابطه، تا آن جایی که من میدانم چنانچه بخواهم درسهای مورد علاقهی او را بر اساس اولویت و ترجیحات مورد نظر وی نام ببرم این ترتیب را این چنین ذکر میکنم: شاهنامه اول، مثنوی دوم، و حافظ یا صائب سوم.
یکی از مهمترین ویژگیهای خلقی و مکتسب او، ویژگی خرسندی و قناعت است، و در تبیین این ویژگی او جا دارد در اينجا به نقل رويدادي مرتبط با اين موضوع بپردازم که از نزدیک شاهدش بودهام و بارها آن را به مناسبت تدریس درس حافظ یا مثنوی به تفصیل برای دانشجویانم بیان کردهام. زیرا این تجربه از یک سو جذاب و جالب است و از جهتی یادآور داستان بازرگانی است که سعدی در جزیرهی کیش با او دیدار داشته و شرحش در باب سوم گلستان با عنوان «در فضیلت قناعت» آمده است.
سعدی آنجا در وصف حرص و آز و غفلت بازرگاني سخن ميگويد كه همهي عمر را صرف تجارت كرده و بهجاي آن كه مال برايش ابزار آسايش عمر باشد عمر را براي گرد كردن مال به باد داده است و این بیت زیبای خویش را وصفالحال او دانسته:
چشم تنگ مرد دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور
این خاطره که قصد دارم آن را در اینجا به اختصار تمام و بدون ذکر جزییات نقل کنم برای من تداعیکنندهی حکایت مصاحبت سعدي با آن بازرگان است.
روزی با برادر به دیدار یکی از دوستان ایشان در شهرستانی رفتیم که در آن زمان (حدوداً سی سال پیش) پزشکی بازنشسته بود و با تعاریفی که از زندگی آن روز خود میکرد و حضوراً هم شاهد آن زندگی بودیم، آنچنان که به وضوح پیدا بود، آن دوست نازنین برادر برای داشتن یک زندگی مرفه و آسوده هیچگونه نیازی به تکاپو برای افزایش ثروت انبوه خویش نداشت. ولی با این همه، او چنان خود را درگیر تجارتهایی سودآور اما طاقتفرسا کرده بود که خود او اذعان داشت آن قدر گرفتار مشغلههای گوناگون شده که قریب ده سال است که فرصت نکرده تا برای دریافت اجارههای به تعویق افتادهی چهل آپارتمانش به تهران برود. و در ادامهی این اظهارات برای دومین بار از اخوی پرسید: آقای دکتر حالا شما بگویید! احوال معاش شما چطور است و امورتان را چگونه میگذرانید، برادر هم با خونسردی تمام همراه با احساسی سرشار از شفقت اما در عین حال طنزآمیز به او گفت: «الحمدلله از خیلیها بهتر»؛ و من بیدرنگ در آن موقعیت هم حکایت سعدی را بهخاطر آوردم و هم در همان لحظه در ذهن خویش، ثروت و مال و منال اخوی را با ثروت آن روز آن مرد نجیب و دوستداشتنی به غایت ثروتمند ولی غافل مقایسه کردم، و با وجود آنکه میزان دارایی و ثروت برادرم را در قیاس با ثروت و دارایی آن پزشک کمتر از یک ده هزارم برآورد میکردم، اما بهوضوح و یقین میدیدم که اخوی با وجود آن که فاقد چنین ثروت انبوهی است به حقیقت از آن دوست متمول خود غنیتر و بینیازتر و خرسندتر و به تبع، آسودهتر میزید. بنابراین حق دارد که بابت این خرسندی و سلامت نفس راضی و خشنود باشد.
روزی را بهخاطر میآورم که پستچی شهرمان مرحوم آقای ویسی که ضمناً یکی از پسرانش با من همکلاس بود و بنابراین مرا میشناخت، از روی دو چرخهی رالیاش مرا به لهجهی شیرین رامهرمزی و با احساسی بیانگر شادی حاوی مژده، صدا زد و گفت: «پس فتعلی بیو» (پسر فتحعلی بیا) با گشادگی رخساری که نشان میداد او هم از آوردن بستهای برای من خوشحال است، آن را که حاوی یک جلد فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی حییم و یک جلد دفتر صد برگ بود به من تحویل داد و چون دیدم که فرستندهی این بسته برادرم قدمعلی است، خوشحالتر شدم. این شروعی بود برای ایجاد علاقهی من به زبان انگلیسی که در آن زمان به احتمال قریب به یقین هیچ کدام از همکلاسیهایم چنین کتابی نداشتند و بنابراین چنین شادی و شعفی را تجربه نکرده بودند. همین فرهنگ لغت باعث موفقیت بیچون و چرای من در گرفتن دیپلمی شد که همکلاسان من در آن سالها درس زبان انگلیسی را به عنوان یکی از دروس اساسی تحصیل در دورهی متوسطه به اصطلاح تک ماده میکردند و به تعبیری دیگر بدون نمرهی قبولی پاس مینمودند و من توانسته بودم این درس را با نمرهای عالی بگذرانم. قطعاً توفیقات بعدی من در تحصیلات دانشگاهیام با این هدیهی بهظاهر کوچک و البته سرنوشتساز ارتباط تنگاتنگ دارد. و مرا بر آن میدارد که یک بار دیگر مراتب سپاس خود را از مهربانیهای او در این جا ذکر کنم. البته من هنوز هم این لغت نامهی جیبی را که قریب پنجاه و یک سال از عمرش میگذرد به میانجی چسب و و مقوا و تجلید در کتابخانهی شخصیام دارم و با دیدنش یک دورهی تاریخی را در ذهن خویش مرور میکنم.
پانزده- شانزده سالی بیشتر نداشتم که ناگزیر و ناخواسته از رامهرمز به تهران آمدم تا در امر نگهداری و مراقبت از فرزند خردسال یکی از بستگانم که به قول دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی یتیمتر از یتیم شده بود (ایشان به فرزندان زوجهای طلاق یتیمتر از یتیم میگفت.) و پدر و مادرش به تازگی از هم جدا شده بودند، به تهران بیایم. چاره را در این دیده بودند که مرا که خود در آن سن و سال نیاز به مراقبت داشتم از رامهرمز آن روزگار که روستایی بزرگ را میمانست به تهران که نسبت به این روستا دریایی در مقابل برکهای بود، بیاورند و در مدرسهای ملی که مختص بزرگسالان بود (به تعبیر امروز غیرانتفاعی یا غیردولتی) و دانشآموزانش بعضاً متأهل بودند و یا حداقل شش- هفت سالی از من بزرگتر و دارای ریش و سبلتی جوانانه، ثبتنام نمودند و صعوبت این کار و دشواری مهاجرت، که خود به تنهایی برای هر کوچکنندهای هراسانگیز است، وقتی سختتر میشد که من باید هم از خود نگهداری میکردم و هم از آن دختربچهی پنج- شش ساله مراقبت مینمودم، و هم کار خرید و پخت و پز و برسری، بار خواندن درس را هم باید بهدوش میکشیدم و خود این درس خواندن هم به مرور بر مشکلات من میافزود و باید بابت عقب افتادن از درس و مشق که ناشی از غربت و بار مضاعف مسئولیت نگهداری و مراقبت از آن کودک بود، به اخوی هم حساب پس بدهم. وقتی چند روز یک باری که از دانشکده برای دیدنمان به خانهی اجارهای ما که اتاقی بیش نبود میآمد و از درس و مشقم میپرسید و گاه قادر به پاسخگویی به سوالات درسی نمیشدم زیرا هم در آن شرایط شاق درس خواندن کار آسانی نبود و هم این که زن صاحبخانه برای صرفهجویی در مصرف برق مرا از درس خواندن در شب منع میکرد. اینجا بود که تحمل بار فریادها و تشرهای اخوی که همه از سر شفقت بود بر شانههای ظریف نوجوان معذور و مهجوری چون من، سنگین میآمد و البته که بخشی از این قصور و تقصير متوجه آن بانوی موجری بود که نادانسته نمک بر زخم من میریخت.
موضوع را با اخوی در میان گذاشتم و این جا بود که برآشفت و آن زن را مورد عتاب قرار داد و نهایتاً امر بر این دایر شد که از آن به بعد هزینهی برق مصرفی صاحبخانه را هم برادرم متقبل شود تا من بیش از آن مستأصل نشوم و البته که قبول این هزینه با توجه به این که او در آن سالها درآمدی جز حقوق حقالتدریس که مبلغی ناچیز بود و به دانشجویانی که حین تحصیل در مدارس تدریس میکردند، پرداخت میشد، درآمد دیگری نداشت، بر رنج او میافزود. با این حساب خیلی منصفانه نبوده است که بخواهم بابت سختگیریهای این برادر در مورد خود، که سرانجام برای من موجب خیر شدهاند شکوه کنم. البته من همهی این سختیها و زحمتها را از مصادیق جور استاد به ز مهر پدر دانستهام.
به یاد میآورم شبی از شبها که فرصت مصاحبت و بیتوتهی با او را در اتاق استادسرای دانشگاه آزاد زنجان داشتهام محض مزاح و ترویح خاطر، داستان سختگیریها و تنبیهات او را در دوران تحصیل و اقامت ناخواسته در تهران برایش بازگو کردم كه پاسخ کوتاه اما مشفقانه و دوستانه و آمیخته به شرم او برايم بسيار خوشايند بود و مضمون «جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت.»
آن چنان که رسم و سنت ما ایرانیان است معمولاً پدر و مادرها برای پسرانشان به خواستگاري میروند اما از آنجا که گاه در میان اعضای خانواده فرزندی به لحاظ شایستگیهای ذاتی و اکتسابی بر صدر مینشیند و قدر میبیند و کار پدرانه میکند و مورد اعتماد خانواده است؛ اخوی بزرگوار من از همان آغاز جوانی دارای چنین پایگاهی شده بود، بنا براین در کار خواستگاری برای من بهجای پدر و مادرم این مسئولیت را پذیرا شد و در همان نشست اول، مرحلهی اساسی و دشوار کار را که عبارت از تعیین مهریه و زمان عقد و ازدواج و چگونگی انجام مراسم است به انجام رسانید و بر من منت نهاد.
مورد دیگری که نقش اخوی را در جهتدهی به کار و شغل و حرفهی من پر رنگ میکند نقش او در تغییر رشتهی تحصیلی من است؛ به این شکل که وقتی متوجه میشود که من اولین رشته از ده رشتهی قابل انتخاب کنکورم را حقوق قضایی دانشگاه تهران برگزیدهام، بلافاصله دست به کار شده و مرا قانع ميكند تا رشتهي ادبيات را به عنوان انتخاب اول خود برگزينم و رشتهی حقوق دانشگاه تهران را به عنوان رشتهی دوم. جالب آن که وقتی کارنامهی اولیهی خود را دریافت کردم، دیدم که در آن نوشته شده که داوطلب به علت داشتن امتیاز و رتبهی بالا میتواند در صورت تمایل رشتهی انتخابی دوم خود یعنی رشتهی حقوق را برگزیند و این چنین شد که من امروز بهجای بر تن داشتن کسوت قضا جامهی رضای ادبیات بر تن دارم و البته که از این قضای ماضی راضیام .
خاطرهی جالبی را از ایشان نقل میکنم که مربوط است به جلسهی دفاع از رسالهی دکتری ایشان با عنوان «شکلشناسی داستانهای شاهنامه» با راهنمایی زندهیاد استاد بزرگوارمان دکتر عبدالحسین زرینکوب و به مشاورت دیگر استادمان مرحوم دکتر سادات ناصری که این رساله چندی پس از دفاع به نام «از رنگ گل تا رنج خار»به زیور طبع آراسته شد و الحق که جای چنین اثری در عالم شاهنامهشناسی خالی بود.
بعد از اظهارات برادر در دفاع از رسالهی خود، مرحوم زرینکوب او را مورد تمجید و تحسین فراوان قرار داد و رسالهی او را بهترین رساله دربارهی شاهنامه دانست و در وصف آن سنگ تمام گذاشت، اما وقتی که نوبت به مرحوم سادات ناصری رسید پس از تعریف و تمجیدهای فراوان از شخص اخوی و کار او، زبان به انتقاد گشود و برادر را معلمانه نکوهید و از اینکه او بزرگترین شخصیت شاهنامه را نه «رستم » به رسم معهود که «بهرام گور» برگزیده بود، به تندی بر او تاخت و در آخر کار، این شاگرد، با حجب و حیا اما به صراحت بر ایراد وارد استادش نقدی آورد بدین مضمون و گفت: جناب استاد! ظاهراً قرار است من به عنوان نویسنده و نگارندهی این رساله حرفهای خودم را بزنم و اجتهاد خودم را بیان کنم و اگر بنا بود همان سخنانی را که شما بدان باور دارید، ارایه میکردم این رساله، رسالهی من نمیبود بلکه نوشتهای منطبق با نظرات حضرتعالی میشد.
امیدوارم این نوشته ولو بسیار مختصر و مجمل تا حدی در شناخت و شناساندن «روحیات» و «خلقیات» برادر، استاد، هنرمند، شاعر و دوست نازنینم دکتر قدمعلی سرامی راهنما و مؤثر بوده باشد. چرا که تألیفات منظوم و منثور ایشان که به قدر کافی و وافی بیانگر سطح دانش و بینش اوست در دسترس دوستداران خطهی ادب و هنر بوده و تطویل و تکرار آن در اینجا مصداق پرگویی و یاوهگویی یا المکثار مهذار است.
آنچه خواندید مقاله «از برادری تا دوستی» به قلم دکتر عبدالحسین سرامی پیرامون شناخت و شناساندن روحیات و خلقیات دکتر قدمعلی سرامی بود. برای خواندن دیگر مقالات پیرامون زندگی و آثار دکتر قدمعلی سرامی، کلیک کنید.
کوتاه دربارهی قدمعلی سرامی
قدمعلی سرامی استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی در حوزهی زبان و ادبیات فارسی است. او در ۸ بهمن ۱۳۲۲ در شهر رامهرمز به دنیا آمد و دکتری خود را در ادبیات پارسی در سال ۱۳۶۵ خورشیدی دریافت کرد. تاکنون از او دهها کتاب در زمینههای مختلف پژوهشی، شعر، کودک و نوجوان منتشر شده است. بیشتر بدانید!
1 دیدگاه. ترک جدید
بسیار خوب