امروز، از جنس کدام زمان است؟
هر چه در آن مینگرم، به حال نمیبرد!
به ماضی و مستقبل نیز ماننده نیست!
نکند بیزاری از عقربهها، او را چونین از خود بیگانه کرده است!
* * *
وقتی درختان، در راستای افق ایستادهاند!
ما آدمیان، چگونه قائم توانیم ماند؟
اکنون، رستاخیز، رویاروی من دراز کشیده است!
خُرناس هراسانگیز او را میشنوی!؟
اژدها، دار خویش را در راستای کرانه، برافروخته است!
من، در انگشتان پای، گذار سوزای زهرابهی دوزخ را، احساس میکنم!
آتشفشان، در خون من شناور است!
با اینهمه، عشق مرا به میخانه فرامیخواند.
لحظهای دیگر،
از پای خم، به حوض کوثرم خواهند انداخت.
1368/2/10