پیشکش به چکاد
ای تو در این از همه پاییزتر
از گل و از سبزه دلانگيزتر!
در دل صاف تو نظر ميكنم.
ياد، از آن سادهپدر ميكنم.
سادگي تو سَر دشواريات.
مستي تو مايهي هشياريات.
زود به هر واقعه دل ميدهي.
سي ز تو خواهند و چهل ميدهي.
عاشقي و عاشق پندار خويش.
يار چه جويي كه تويي يار خويش.
در تو شكوفايي خورشيدهاست.
بيم من از كَثرت اميدهاست.
ترسم اگر خود را پيدا كني،
با من فرزندي حاشا كني!
گرچه تو از تخمهي من زادهاي،
چون من افتاده و آزادهاي؛
عشق، تو را خوني و سركش كند؛
آبِ مرا شيرهي آتش كند.
اين چه هراس است خدا يار ماست!
عشق همين رونق بازار ماست.
صافتر از برگ گل و شبنمي؛
با نفس صبحدمان محرمي.
ديده كه با روشنِ دل آشناست،
ديده نه آيينهي باطننماست.
گوش تو همواره به فرمان من؛
در سرت انديشهي سامان من.
با تو مرا دل گل سرخ صفاست؛
گر بگدازيش گلاب وفاست.
اي كه تو مغز مني و پوستم!
دوست مرا باش و تو را دوستم.
آينه برگير كه من ديگرم؛
ُبردِ من! آيا به كه من ميبرم؟
باختهام عشق و ندارم هراس!
لاتم و قدّارهكش و آس و پاس!
هر كه تو را دارد و ياري ندار،
گويي با دار و ندارش چه كار؟
گويم با خود كه چه شرمندهاي؟
كس به خدا داده چنين بندهاي؟
درنگري گر تو در اين دُردِ دَرد،
عكس خدا بيني در قاب مرد!